از آبشار سوال کردم تو کیستی
گفت : اشک کوه
گفتم از چه میگریی؟
گفت:از جدایی دوست
آرزوی گوسفند : یک بار جلوی وانت بشینه
یه روز یه نفر می شنوره که تو قزوین کفتری با یه بال پرواز می کنه. میره قزوین و اون کفتر رو می خره می بره شهر خودشون ، ولی میبینه که کفتره داره با دو بال پرواز می کنه.
برمیگرده قزوین پیش صاحب کفتر و میگه : این کفتر که درست پرواز میکنه !
مرده میگه : ببم جان این جا قزوینه و این کفتر از ترس ک....ش یه بالش رو میگیره اونجاش و پرواز میکنه!!!
ترکه سوار سمند میشه. صدای زن میاد : درب خودرو باز است... ترکه درو می بنده میگه بستم!! حالا هرجا قایم شدی بیا بیرون جیگر!!!
ترکه میره سوپر مارکت میگه یه مایع ظرفشویی خوب بدین ..... صاحب مغازه میگه : گلی خوبه؟ ..... ترکه میگه: مرسی سلام میرسونه